کد مطلب:124378 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:135

شروط صلح
[42]-122- طبری می گوید:

امام حسن علیه السلام پراكندگی مردم را كه دید، پیكی نزد معاویه فرستاد تا صلح كند. معاویه، عبدالله بن عامر و عبدالرحمن بن سمره را نزد او فرستاد. آنان در مدائن، نزد او آمدند، و آنچه می خواست، دادند و با او مصالحه كردند كه از بیت المال كوفه، برای هزینه ی آن اموری كه شرط كرده بود، 5000000 درهم دریافت كند. سپس در میان عراقیان ایستاد و فرمود:ای اهل عراق! من از 3 گناه شما چشم می پوشم:كشتن پدرم، زخمی ساختنم، و چپاول اموالم. [1] .

[43]-123- ابن اعثم می گوید:

سپس حسن بن علی علیه السلام، عبدالله بن نوفل - خواهرزاده معاویه - را خواست و به او فرمود:نزد معاویه برو و از جانب من، به او بگو:تو اگر جان، مال، فرزندان و زنان مردم را امان دهی، با تو بیعت می كنم و گرنه بیعت نمی كنم.

عبدالله بن نوفل نزد معاویه رفت و سخنان حسن علیه السلام را به او گفت. معاویه گفت:هر چه دوست داری، بخواه. عبدالله بن نوفل گفت:حسن علیه السلام به من دستور داد كه شروطی با تو ببندم. معاویه گفت:چه شروطی؟ عبدالله بن نوفل گفت:حسن علیه السلام این امر را به تو وامی گذارد، به شرط این كه او پس از تو، به حكومت برسد و در هر سال، 5000000 درهم از بیت المال داشته باشد، و مالیات «دارابجرد» فارس به او برسد و همه ی مردم از یك دیگر در امان باشند.

معاویه گفت:قبول كردم. و برگ سفیدی را خواست و بر آن گلی نهاد، و با انگشتر خود بر آن مهر زد و گفت:این كاغذ سفید را بگیر و نزد او ببر و به او بگو:هر چه می خواهد و دوست دارد، در آن بنویسد، و اصحاب خود را بر آن شاهد گیرد، و این، مهر و اقرار من است.



[ صفحه 128]



عبدالله بن نوفل آن را برداشت و نزد حسن علیه السلام رفت. گروهی از یاران معاویه كه از بزرگان قریش بودند، از جمله:عبدالله بن عامر و عبدالرحمن بن سمره و برخی از بزرگان شام، همراه او بودند. آنان آمدند و سلام كردند و گفتند:ابامحمد! معاویه همه ی خواسته های تو را برآورد. هر چه می خواهی، بنویس. حسن علیه السلام فرمود:هیچ رغبتی به خلافت پس از او ندارم. اگر آن را می خواستم، اكنون واگذار نمی كردم. اما آن اموال، معاویه حق ندارد كه اموال مسلمانان را به من بدهد. غیر از این ها را بنویس. این، نامه ی صلح است. [2] .

[44]-124- ابن أعثم می گوید:

سپس حسن بن علی علیه السلام كاتب خود را خواست و نوشت:این، آن شروطی است كه حسن بن علی علیه السلام بنابر آن ها، با معاویة بن ابی سفیان صلح كرد:

با او صلح كرد به این شرط كه در برابر واگذاری ولایت امیرمؤمنان، در میان مردم، طبق كتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و روش خلفای صالح، عمل كند؛ كسی را پس از خود به ولایت عهدی نگمارد، بلكه اختیار را به شورای مسلمانان واگذارد؛ مردم در هر جای زمین خدا كه هستند - شام،عراق، حجاز و... - در امان باشند؛ جان ها، مال ها، زن ها و فرزندهای اصحاب و شیعیان علی علیه السلام در امان باشند؛ و در این مورد، عهد و پیمان خدا و وفای به آنچه از بندگانش گرفته، بر ذمه ی معاویه است؛ و در پنهان و آشكار، برای حسن بن علی علیه السلام، و هیچ یك از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله بلا و تباهی نخواهد و در افقی از آفاق زمین، احدی از ایشان را نترساند.

بر این شروط، عبدالله بن نوفل، عمر بن ابی سلمه و... گواهی دادند.

سپس حسن علیه السلام این نامه را به پیك های خود معاویه برای او فرستاد تا بر او، به مضامین آن، گواه باشند. این خبر كه به قیس بن سعد رسید، به اصحاب خود گفت:اینك یكی از این دو را برگزینید:جنگ بدون امام، یا بیعت برای گمراهی. گفتند:برای ما، بیعت از خونریزی آسان تر است. قیس بن سعد باقی مانده ی سپاه خود را ندا داد و به عراق برگرداند. او این اشعار را می خواند:



[ صفحه 129]



مرا از دیار مسكن، به این دیار درماندگی آورد كه امام حق تسلیم شد.

از زمانی كه این خبر را شنیدم، پیوسته سرگردانم و با خشوع دل و پی جویانه، دیده بان ستارگانم.

سپس قیس بن سعد به كوفه رفت. حسن بن علی علیه السلام نیز آن جا بود. [3] .

[45]-125- طبرسی می گوید:

معاویه درباره ی صلح و سازش، نامه ای به حسن علیه السلام نوشت و آن را همراه نامه های [تسلیم] اصحاب وی به معاویه، برای او فرستاد. حسن علیه السلام پس از آن كه شروط فراوانی برای صلح قرار داد، آن را پذیرفت. از جمله ی شروط این بود:معاویه ناسزاگویی به امیرمؤمنان، به ویژه در قنوت نماز، را ترك كند؛ شیعیان او را امان دهد؛ به هیچ یك از آنان بدی نرساند و حق هر صاحب حقی را به او برساند. [4] .

[46]-126- ابن أعثم می گوید:

معاویه با سپاه خود به راه افتاد تا به كوفه رسید و در قصرالاماره فرود آمد. سپس پیكی نزد حسن بن علی علیه السلام فرستاد و پیغام داد:ابامحمد! بیا بیعت كن. و حسن بن علی علیه السلام پیغام نزد معاویه فرستاد:به شرطی با تو بیعت می كنم كه همه ی مردم [از شرت] در امان باشند. معاویه گفت:همه در امانند جز قیس بن سعد، او نزد من امان ندارد. حسن علیه السلام پیغام فرستاد:بیعت نمی كنم مگر آن كه همه را امان دهی. معاویه پذیرفت و حسن علیه السلام آمد و بیعت كرد.

معاویه پیكی نزد حسین بن علی علیه السلام فرستاد و از او خواست تا بیعت كند. حسین علیه السلام نپذیرفت. حسن علیه السلام فرمود:معاویه! حسین علیه السلام را مجبور نكن، كه او هرگز بیعت نمی كند تا این كه كشته شود، و كشته نمی شود تا این كه خاندانش كشته شوند و خاندانش كشته نمی شوند، تا این كه شیعیانش كشته گردند، و شیعیانش كشته نمی شوند تا این كه شامیان نابود گردند. معاویه از حسین علیه السلام دست كشید و مجبورش نكرد.



[ صفحه 130]



سپس معاویه پیكی نزد قیس بن سعد فرستاد و از او خواست تا بیعت كند. او نیز نپذیرفت. حسن علیه السلام او را خواست و به او دستور داد بیعت كند. او گفت:ای فرزند رسول خدا! بیعت تو در گردن من است. سوگند به خدا! هرگز آن را برندارم تا تو آن را برداری. حسن علیه السلام فرمود:از بیعت من آزادی. بیعت كن كه من نیز بیعت كردم. پس قیس نیز بیعت كرد. معاویه گفت:قیس! برایم ناگوار است كه مردم نزد من باشند، و تو زنده باشی. قیس گفت:معاویه! سوگند به خدا! برای من نیز تلخ است كه ولایت مسلمانان به تو رسد، و من زنده باشم. [5] .

[47]-127- شیخ طوسی رحمه الله با سند خود از ذریح نقل كرده است:

امام صادق علیه السلام فرمود:قیس بن سعد بن عباده ی انصاری - كه فرمانده ی سپاه امام بود - نزد معاویه رفت؛ معاویه به او گفت:بیعت كن! او به حسن علیه السلام نگریست و عرض كرد:ابامحمد! آیا بیعت كردی؟ معاویه گفت:چرا [از مخالفت] دست برنمی داری؟ سوگند به خدا! تو را می كشم. قیس گفت:هر چه می خواهی بكن. سوگند به خدا! اگر بخواهی [نیز] كم می آوری. او همچون شتر، تنومند بود، و ریشی كم پشت داشت. حسن علیه السلام به سوی قیس برخاست و فرمود:قیس! بیعت كن. قیس بیعت كرد. [6] .


[1] تاريخ طبري 165:3.

[2] الفتوح 3 و 292:4.

[3] الفتوح 3 و 293:4.

[4] اعلام الوري 403:1.

[5] الفتوح 3 و 294:4.

[6] اختيار معرفة الرجال 326:1.